یک خاطره با مزه
بعد از ظهر توی حیاط بودیم کفشامو لبه باغچه گذاشته بودم یهو سرمو برگردوندم میبینم آقا نیکان کفشای مخمل پاشنه چوبی رو گرفته زیر شیرو داره می شوره جیغم پرید هوا دوییدم ازش گرفتم میگم مامان چرا کفشامو میشوری آقا می فرمایند آخه مامان کفشات کثیف بود
نویسنده :
مامان مرضیه
21:22